مقالات

  • اکثیر زندگی

  • روحیه، معنا و باورها، اکسیرهایی هستند که سراسر زندگی را تبدیل به طلای نشاط، پویایی و امید می سازند، به گونه ای که در یک کلام می توان گفت: «انسان، نان باورهایش را می خورد و به آنها زنده است».

  • روحیه نداشتن و احساس بی ارزشی، یعنی مات شدن در صحنه زندگی و باختن سرمایه هستی. در مقابل، توجه به سرمایه وجودی خود و سیراب شدن از جهان بینی و ایدئولوژی معنوی یعنی دمیده شدن روحی تازه در کالبد بی رمق و پژمرده جسم خاکی انسانها.

  • ما در این سرای تزاحمها و تعارضها با ناکامیها و بلاها روبه رو می شویم و بیشتر از هر چیز، نیازمند روحیه و معنا هستیم و با همین روحیه و باورهایمان است که خورشید امید و معنا را از پشت کوههای یأس و ناکامی جلوه گر می سازیم.

  • از جمله کارهای با ارزشی که در این راستا برای ناکامان روحی صورت گرفته است، خدمات پزشکی (medical ministry)است که کار آن، رسیدگی به وضع روحی بیمار در دوران بیماری است. از حدود اوایل دهه ۱۹۶۰م، در بسیاری از دانشگاههای بزرگ امریکا این مسئله مطرح گردید که درمان بیمار، تنها با دارو و سایر مراقبتهای پزشکی میسّر نیست و اثرات درمانی این خدمات به میزان زیادی به روحیه بیمار بستگی دارد. هر قدر روحیه بیمار بهتر باشد، سرعت درمان وی بیشتر و خدمات درمانی، بهتر و موثّرتر است.

  • برای تأمین این نظر، در «هیوستون» امریکا در مجتمع عظیمی که مرکب از بیش از پانزده بیمارستان و درمانگاه و چند دانشکده پزشکی است، مرکزی به نام «مؤسسه مذهب (Institute of Religion) به صورت یک مرکز آموزشی با دوره چهارساله به وجود آمد. دانشجویان این مؤسسه در رشته «خدمات روحانی پزشکی» لیسانس می گیرند. در این مؤسسه، هیچ نوع دین یا مذهب خاصی به طور انحصاری مورد نظر نیست و آموزش داده نمی شود. علاوه بر آموزش ادیان، مقولات و موضوعات فلسفی ـ اخلاقی، روانشناسی و روانکاوی در برنامه آموزشی قرار دارد. فارغ التحصیلان این مؤسسه، در بیمارستانها در کنار سایر خدمات پزشکی با استفاده از اعتقادات مذهبی خود بیمار، خدمات معنوی ـ روحی به بیمار می دهند، یا برای انجام دادن فرایض دینی به وی کمک می کنند. همچنین در برنامه آموزشی دانشجویان پزشکی، چند واحد از دروس این مؤسسه گنجانیده شده، تا پزشکان نیز بدانند که توجه و رسیدگی به ذهن یا روان بیمار و معتقدات او، در درمان بیمار، نقش مؤثر و تعیین کننده ای دارد.

  • آری، انسان، فقر محض است و بی خدا هیچ! با جریان یافتن معنویت در رگهای روحی و معنوی انسان، زندگی معنا، نشاط و پویایی می یابد و البته دیو سیاه پوچی و نیستی، مهمان و آفت روحی کسانی است که دین را افیون می خوانند و با بستن چشمهای خود، آفتاب پر فروغ عالم افروز را منکر می شوند.

  • معنا خواهی

  • اگرچه حوادث تلخ، انسان را مثل گردابی در خود می پیچانند و رنجها و تلخیهای زندگی، آه از نهاد انسان برمی آورند و عصر تکنولوژی، بسیاری از نگرانیها و اضطرابها را برای بشر به ارمغان آورده است، امّا باید بدانیم که هر انسانی از «گنج معناجویی» برخوردار است ؛ گنجی که در نهاد انسان به ودیعت گذاشته شد و ظهور آن به زندگی، حوادث، رنج و مرگ، معنا می بخشد.

  • دکتر ویکتور فرانکل، نویسنده و کارشناس بیماریهای روانی، از بیمارانی که از دردهای کوچک و بزرگ رنج می بردند، می پرسید: «چرا خودتان را نمی کُشید؟» او از پاسخهای بیماران خود، راهی برای درمان خود یافت. یک بیمار را عشق به فرزند به زندگی پایبند کرده است، دیگری را کارهای نیمه تمام و استعدادی که هنوز به کار نرفته و سومی را توکل به آفریدگار جهان.

  • فرانکل در کتاب «انسان در جستوی معنا» از تجربه هایی که باعث کشف روش درمانی او یعنی لوگوتراپی (معنا درمانی) شد، گفتگو می کند. وی خود، مدّتی طولانی در زندان مرگبار نازیها اسیر بود ؛ زندانی که به گفته ایشان «فقط پنج درصد احتمال زنده ماندن برایم باقی گذاشته بود». فرانکل، پدر و برادر و همسر خود را در این اردوگاهها از دست داد و از خانواده اش، تنها خواهرش از این اردوگاهها جان سالم به در برده بود. چگونه کسی که همه چیز را از دست داده بود، و از گرسنگی، سرما، خشونت و وحشیگری رنجور بود و هر دم انتظار مرگ می کشید، زندگی را شایسته نگهداری دانسته بود؟

  • وی می گوید: در آن اردوگاهها افرادی که در زندگی معنایی یافته بودند، برای رنجها و حتی مرگ، معنایی قائل بودند و روزنه های امید در آنها هنوز بسته نشده بود ؛ امّا افرادی که اعتقاد و باوری نداشتند، قبل از مردن و سوخته شدن اجسادشان در کوره های آدم سوزی، خود، مرده بودند.

  • در ادامه بحث، نظر ایشان را بیشتر توضیح خواهیم داد ؛ چرا که روان پزشکی که خود، این دردها را چشیده، بی شک، حرفهایش شنیدنی تر خواهد بود!

  • در حستجوی معنا

  • به عقیده فرانکل، تلاش برای یافتن معنای زندگی، نیروی اوّلیه و فطری است، نه نمودی ثانوی و عارضی که از تحریک غرایز، سرچشمه گرفته باشد. مثلاً فروید، دین و خدا را تشبیه به پدرِ انسان و فرزندش می کند و می گوید: کودک ناتوان و پانگرفته، در برابر قدرت، خشم و تحکّم پدر، همان وضع و حالتی دارد که انسان بالغ در برابر تواناییها و قدرت طبیعتْ داراست. کودک در برابر پدر، ترس و وحشت دارد و از سوی دیگر می داند که همین پدر، او را در برابر خطرهای احتمالی و حوادث، حفظ می کند. از این رو، بشر با قیاس، خدایی در مقیاس بزرگ تر می سازد.

  • امّا فرانکل، دین باوری و معناخواهی را فطری انسان می داند و می گوید: این «معنا» برای هر فرد، منحصر به فرد است و با کشف شدن معنا در وجود هر فرد، معناجویی او هم ارضا خواهد شد و من ایمان دارم که انسان می تواند به خاطر آرمانها و ارزشهای فطری خود، زنده بماند و حتی بمیرد.

  • وی برای اثبات حرف خود، چنین می گوید: در فرانسه مطالعه ای انجام گردید و نشان داد که ۸۹ درصد از افراد مورد مطالعه، ایمان داشتند که انسان چیزی لازم دارد که به خاطر آن زندگی کند و ۶۱ درصد اظهار کردند که در زندگی آنها کسی یا چیزی موجود است که حتی حاضرند به خاطرش بمیرند. او همین مطالعه را در بین کارکنان و بیماران خود در شهر وین انجام داد و اختلاف آن را با مطالعه قبلی فقط دو درصد یافت به همین خاطر می گوید: معنا خواهی و معناجویی در زندگی حقیقت است نه وهم.