•ما شبیه زندانیانی در یک سلول محافظت نشده هستیم •هیچ کس محدودیتی بر خلاف اراده ی ما به ما تحمیل نمی کند •کلیدی که قرار است ما را رها کند، در داخل سلول قرار داده شده است •کافی است کلید را پیدا کنیم و در را باز کرده و آزاد شویم •ما نمی دانیم کلید کجا پنهان شده است •حتی اگر بدانیم، بخشی از ما می ترسد از زندان بگریزد •اگر هم بگریزد، کجا می توانیم برویم، و با آزادی پیدا شده ی خود چه کاری می توانیم انجام دهیم؟

•با ترس های خود به زنجیر کشیده شده ایم •آزادی ما محدود شده است •از وضعیت خود رنج می بریم •هیچ کسی مانع جستجوی کلید آزادی ما نیست •اما ما باید بدانیم آن را کجا جستجو کنیم(داستان ملا و گم کردن کلید خانه اش در دالان و جستجوی آن در بیرون خانه) و مشتاق باشیم که اگر یکدفعه جای آن را کشف کردیم، از آن استفاده کنیم •ما می توانیم از زندان خودساخته ی خودمان فرار کنیم و زندگی کاملی را در آغوش بگیریم •ما با رها کردن سازوکارهای محدودیت کننده خودمان می توانیم تجربه کنیم که واقعاً چه کسی هستیم •ما نیاز به بینشی داریم که می تواند ما را از ترس ها و تعارض های خود، از عادت های هیجانی سرکش و رفتارهای جبری خود، از تمایلات اختلال یافته و کشمکش های درونی خود آزاد شویم. ولی هیچ بخشی از این فرایند، اتوماتیک نیست. •خب حالا که خودم را شناختم چه کاری می توانم بکنم؟ •بدون مشارکت ما، امکان هیچ تغییر و تحولی نیست

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *